فرشته ای به نام سامیه

سامیه جونی الان حدودا یکسال و دوماهته اما هنوز راه نمی ری مامانی . ولی من هیچوقت ناامید نمیشم می دونم تو هم یک روز رو پاهات راه می ری  و می دوی و بازی میکنی پس باید صبور باشم  و توکل کنم به خداراستی هنوز از دندونتم خبری نیست بازم منتظر می مونم چون روزی تو هم به جمع کباب خورا اضافه میشی عزیزدلم خیلی خیلی دوست دارممممممممممممم عروسک مامان....... ولی در عین حال خیلی شیطون و بازیگوشی  جیگر گوشه ی مامان .....راستی همه  ازجمله زن دایی که دوست داره بهش بگی خاله محدثه مامان جون اقاجون عزیزجون  دایی و همگی شون خیلی   دوست دارن عزیزم.......

سلام عزیزم امروز با مامان جون و بابا امیر رفتیم باغ اقا جون و کلی توت خوردیم به شما هم کلی خوش گذشت عزیز دل مامان ...

...

با سلام با کلی تاخیر دوباره اومدم سامیه جونم ..............................ایندفعه می خام عکسای فرشته ی کوچولومو بذارم الهی که مامان قربونت بره عزیزم. ای فرشته کوچلوی مامان   ...

سلام من از امروز تصمیم گرفتم خاطرات دختر کوچلومو اینجا بنویسم